زهرا با جدا شدن از مادرش وحشتزده میشود. او دائما در خانه و بیرون از خانه مادرش را تعقیب میکند و همیشه باید بداند که او کجاست.
علی«نگران همه چیز است»: چگونگی عملکرد خود در مدرسه، رویدادهای گفته شده در خبرها، مسائل مالی خانواده و...
ذهن سارا بسیار مشغول این موضوع است که دیگران در مورد او چگونه فکر میکنند. او در مدرسه با هیچ کس رابطه دوستی برقرار نمیکند و کاملاً احساس انزوا میکند.
سعید نمیتواند تفکر درباره ناتوانی در به خواب رفتن را متوقف کند. او هر شب پیش از خواب کارهای تکراری شمارش و دسته بندی لباسها و کفشها در کمد اتاق خواب و باز کردن و بستن در کمد را انجام میدهد.
افشین حمله ناگهانی اضطراب حاد را اینگونه توصیف میکند: «قلب من بهقدری
سریع میتپد که فکر میکنم منفجر خواهد شد. فکر میکنم در حال مردن
هستم.»